برای دیدن وبلاگ دوم من کلیک کنید
عشق نگار

 

مردی زیر باران از دهکده کوچکی می گذشت .

خانه ای دید که داشت می سوخت و مردی را دید که وسط

شعله ها در اتاق نشیمن نشسته بود

مسافر فریاد زد : هی،خانه ات آتش گرفته است!

مرد جواب داد : میدانم

مسافر گفت:پس چرا بیرون نمی آیی؟

مرد گفت:آخر بیرون باران می آید . مادرم همیشه می گفت :

اگر زیر باران بروی ، سینه پهلو میکنی !!!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:, توسط علی اکبر |